دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم