بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست