آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
 
    ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
 
    ...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
 
    ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
 
    از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
 
    بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی