پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
 
    نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
 
    کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
 
    لبان ما همه خشکاند و چشمها چه ترند
درون سینۀ من شعرها چه شعلهورند
 
    دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
 
    ای سجود با شكوه، و ای نماز بینظیر
ای ركوع سربلند، و ای قیام سربه زیر
 
    حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
 
    الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
 
    دلتنگی مرا به تماشا گذاشتهست
اشکی که روی گونۀ من پا گذاشتهست