سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟