با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
روز عاشوراست
کربلا غوغاست