سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
 
    در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
 
    کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟
 
    غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
 
    که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
 
    آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
 
    اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
 
    از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
 
    پر طاووس فتادهست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچکسان؟
 
    زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
 
    به بام بر شدهام از سپیدۀ تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریدۀ تو بگویم
 
    ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
 
    آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
 
    بهار، سفرۀ سبزیست از سیادت تو
شب تولّد هستیست یا ولادت تو؟
 
    این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم