دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
در مشت خاک ریشۀ شمشاد میدود
همچون نسیم در قفس آزاد میدود
عاشق شدهست دانه به دانه هزار بار
دلخون و سینهچاک و برافروخته «انار»
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست