گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست