گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند