گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند