گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
دیگر نبود فرصتِ راز و نیاز هم
حتی شکسته بود دلِ جانماز هم
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
چنان که دست گدایی شبانه میلرزد
دلم برای تو با هر بهانه میلرزد
میبارد از چشمهایم باران اشکی که نمنم
شد آبشاری پریشان، رودی که پاشیده از هم
نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد
خواستم من هم بگیرم شال بابا را نشد
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
ای تا همیشه مطلعالانوار لبخندت
آیینه در آیینه شد تکرار لبخندت
دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار
دادهست تکیه مادر هستی به دیوار