از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
 
    عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
 
    تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
 
    ای «در» تو عجب معرفت آموختهای
یکسینه سخن داری و لب دوختهای
 
    صبح طلوع زهرۀ زهرا رسیده است
پایان ظلمت شب یلدا رسیده است
 
    دخترم، بیتو بهشتِ جاودان شیرین نبود
بیش از این دوری، سزای صحبتِ دیرین نبود...
 
    ستمگران همه از خشم، شعلهور بودند
به خون چلچله از تیغ تشنهتر بودند
 
    اگر به شکوه، لب خویش وا کند زهرا
مدینه را به خدا کربلا کند زهرا
 
    عطر او آفاق را مدهوش کرد
دشت و صحرا را شقایقپوش کرد
 
    دستهگلها دستهدسته میروند از یادها
گریه كن، ای آسمان! در مرگ توفانزادها
 
    آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
 
    بخوان که اشک بریزم کمی به حال خودم
دل شکستۀ من! ای شکسته بال خودم
 
    سکوت سرمهای سد میکند راه صدایم را
بخوان از چشمهایم قطرهقطره حرفهایم را
 
    به زیر نمنم باران شقایقی ماندهست
کنار پنجره، گلدان عاشقی ماندهست
 
    تویی پیداتر از پیدا نمییابیم پیدا را
چرا مانند ماهیها نمیبینیم دریا را
 
    کابوس نیست اینکه من از خود فراریام
عینِ خودِ عذاب شده بیقراریام
 
    گرچه خیلی چیزها میدانی از من...هیچوقت
کم نکردی لطف خود را آنی از من هیچوقت
 
    تو آرزوی منی با تو قلب من زندهست
و با وجود تو دنیای من فروزندهست
 
    شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
 
    باز درهای عنایت همه باز است امشب
شب قدر است و شب راز و نیاز است امشب
 
    زهرا گذشت و خاطرههایش هنوز هست
در مسجد مدینه، صدایش هنوز هست
 
    ای عشق نبی سرشته با آب و گِلت
ای مِهر علی، روشنیِ جان و دلت
 
    چون «فاطمه» هیچ واژهای ناب نبود
روشنتر از او، آینه و آب نبود
 
    اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
 
    گل اشکم شبی وا میشد ای کاش
همه دردم مداوا میشد ای کاش