ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
ای «در» تو عجب معرفت آموختهای
یکسینه سخن داری و لب دوختهای
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
ای عشق نبی سرشته با آب و گِلت
ای مِهر علی، روشنیِ جان و دلت
چون «فاطمه» هیچ واژهای ناب نبود
روشنتر از او، آینه و آب نبود
هستی، همه سر در قدم فاطمه است
آفاق، رهین کرَم فاطمه است