ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی