خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
 
    بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
 
    مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
 
    به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
 
    سرم را میزنم از بیکسی گاهی به درگاهی
نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی
 
    یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی ماندهست
شمشیر بردارد هر آنکس با علی ماندهست
 
    عاشق آن صخرههایم، ماه را هم دوست دارم
کفشهایم کو؟ که من این راه را هم دوست دارم
 
    به پایت ریختم اندوه یک دریا زلالی را
بلور اشکها در کاسۀ ماه هلالی را
 
    مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
 
    تق تق...کلون در...کسی از راه میرسد
از کوچههای خسته و گمراه میرسد
 
    اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینهای، آیینهای سر تا به پا نور
 
    کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
 
    دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
 
    ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
 
    از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
 
    عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
 
    ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
 
    خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
 
    یکی ز خیل شهیدان گوشهٔ چمنش
سلام ما برساند به صبح پیرهنش
 
    باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
 
    خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، میِ غدیر تو را
 
    اینجا گرفتهست مردی بر روی دست آسمان را
مردی که در قبضهٔ خود دارد تمام جهان را
 
    دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد
 
    دارم دلی از شوق تو لبریز علیجان
آه ای تو بهار دل پاییز علیجان
 
    آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان