از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
 
    عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
 
    تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
 
    رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد
پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد
 
    آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
 
    چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
 
    اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند  
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
 
    گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری  
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
 
    من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
 
    من ماندم و مرغ سحر و نوحهگریها  
اندوه پرستو، غم بیبالوپریها
 
    گر سوختهست بال و پرت فَابکِ لِلحُسِین
گر مانده داغ بر جگرت، فَابکِ لِلحُسِین
 
    از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
 
    تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود  
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
 
    لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
 
    به زیر تیغم و این آخرین سلام من است
سلام من به حسینی که او امام من است
 
    نشستم گوشهای از سفرۀ همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
 
    همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر میخواست
امامت از دل آتش چنان ققنوس برمیخاست
 
    نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی
به دنیا میدهد بیتابیِ گهواره پیغامی
 
    در آسمان ملائکۀ خوش ذوق
شهر بهشت را که بنا کردند...
 
    دستهگلها دستهدسته میروند از یادها
گریه كن، ای آسمان! در مرگ توفانزادها
 
    آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
 
    آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
 
    شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
 
    زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر