نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
 
    دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
 
    در عشق دوست از سر جان نیز بگذریم
در یک نفَس ز هر دو جهان نیز بگذریم
 
    ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم...
 
    پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
 
    الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
 
    به نام چاشنیبخش زبانها
حلاوتسنج معنی در بیانها...
 
    دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی