این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
 
    چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
 
    هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
 
    بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
 
    پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
 
    سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
 
    در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
 
    کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟
 
    غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
 
    که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
 
    آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
 
    اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
 
    گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
 
    این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
 
    با حضورت ستارهها گفتند
نور در خانهٔ امام رضاست
 
    زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
 
    همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
 
    شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
 
    یازده بار جهان گوشهٔ زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریهٔ باران کم نیست
 
    این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
 
    کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم
 
    بستهست همه پنجرهها رو به نگاهم
چندیست که گمگشتۀ در نیمۀ راهم
 
    دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی