به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
با توام ای دشت بیپایان سوار ما چه شد
یکّهتاز جادههای انتظار ما چه شد
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست