پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
با توام ای دشت بیپایان سوار ما چه شد
یکّهتاز جادههای انتظار ما چه شد
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی