مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
با توام ای دشت بیپایان سوار ما چه شد
یکّهتاز جادههای انتظار ما چه شد
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن