پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
 
    پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
 
    مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
 
    این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
 
    یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
 
    
    صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟