بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
 
    ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
 
    انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
 
    حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
 
    انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
 
    دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
 
    این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
 
    یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
 
    
    افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش