ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم