از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم