برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود