رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
 
    آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
 
    انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
 
    دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
 
    بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
 
    افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
 
    زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
 
    میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
 
    مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند