امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
 
    به لحظه لحظۀ دوری، به هجر یار قسم
به دیر پایی شبهای انتظار قسم
 
    رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
 
    آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
 
    و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
 
    بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
 
    کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
 
    در کوچه، راه خانۀ خود گم نمیکنی
از تب پُری، اگرچه تلاطم نمیکنی
 
    میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم