سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم