در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی