ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی