ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
 
    ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
 
    همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
 
    قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
 
    چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
 
    کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
 
    منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
 
    جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
 
    خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
 
    با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم