ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
 
    ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
 
    هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
 
    ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
 
    آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
 
    بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
 
    چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
 
    با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
 
    گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده