ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم