ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
 
    ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
 
    روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
 
    تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
 
    خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
 
    دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
 
    بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
 
    چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
 
    با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم