حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
 
    شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
 
    بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
 
    از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
 
    در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
 
    ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
 
    دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
 
    مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
 
    بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد