کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد
راهش به گریه سد کن و، مگذار بگذرد
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
صفای اشک به دلهای بیشرر ندهند
به شمع تا نکشد شعله، چشم تر ندهند
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار