توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
 
    حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
 
    شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
 
    بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
 
    دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
 
    خدایا به جاه خداوندیات  
که بخشی مقام رضامندیات
 
    قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
 
    خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
 
    کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
 
    از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
 
    جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
 
    خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس