زخمهایی که به تشییع تنت آمدهاند
همچو گلبوسه به دشت کفنت آمدهاند
 
    بادها هم پیاده آمدهاند که ببوسند خاک پایت را
آسمان هدیه میدهد به زمین، عطر آن پرچم رهایت را
 
    دنیا چه کرد با غزل عاشقانهات
حال و هوای مرثیه دارد، ترانهات
 
    قلم چگونه گذارد قدم به ساحت تو
توان واژه کجا بود و طرح صحبت تو
 
    چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
 
    چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟
 
    حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست 
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست 
 
    سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
 
    در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
 
    کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟
 
    غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
 
    که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
 
    آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
 
    اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
 
    اگر عاصی، اگر مجرم، اگر بیدین، اگر مستم
به محشر کی گذارد دامن عفوت تهی دستم؟
 
    مژده باد ای دل که اینک میرسد ماه صیام
دارد از حق بهر امّید گنهکاران پیام
 
    ای نام دلگشای تو عنوان کارها
خاک در تو، آب رخِ اعتبارها
 
    رسید و گرد راهش کهکشانها را چراغان کرد
قدم برداشت، نیشابور را فیروزه باران کرد
 
    این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم