سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
 
    وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
 
    الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
 
    به نام چاشنیبخش زبانها
حلاوتسنج معنی در بیانها...
 
    در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را