کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
 
    در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
 
    بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
 
    برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
 
    بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
 
    سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
 
    راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
 
    خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند