سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
 
    یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
 
    آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
 
    اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
 
    بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
 
    سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
 
    راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟