گریه بود اولین صدا، آری! 
روز اول که چشم وا کردیم
 
    این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
 
    بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
 
    رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
 
    خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
 
    خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
 
    مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
 
    بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
 
    هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
 
    سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی