او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
 
    او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
 
    آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
 
    تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
 
    مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
 
    خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
 
    چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید