ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
 
    در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
 
    و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
 
    جگر پر درد و دل پر خون و جان سرمست و ناپروا
شبم تاریک و مرکب لنگ و در سر، مایۀ سودا
 
    امشب شب آدینه و فردا رمضان است
تن در ذَوبان آمد و جان در طیران است
 
    یا مُغِیثَ الْمُذنِبین مُعْطِی السّؤال
یا انیسَ العارفین، یا ذوالجلال
 
    ای از جمال روی تو تابنده آفتاب
وز آفتاب روی تو خورشید در حجاب...
 
    صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد