خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
 
    خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
 
    مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
 
    ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
 
    ...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
 
    ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
 
    از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
 
    سلام! ای سلام خدا بر سلامت!
درود! ای کلام الهی، کلامت!