چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
 
    با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
 
    در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
 
    امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
 
    بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
 
    دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
 
    چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
 
    چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
 
    بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
 
    دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
 
    دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
 
    سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
 
    بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
 
    بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم
 
    آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
 
    ناله كن اى دل به عزاى على
گریه كن اى دیده براى على
 
    بوی خوش میآید اینجا؛ عود و عنبر سوخته؟
یا که بیتالله را کاشانه و در سوخته؟