ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
 
    لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
 
    اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
 
    مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
 
    با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
 
    صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
 
    برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم