حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
 
    شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
 
    بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
 
    از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
 
    در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
 
    عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
 
    پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
 
    مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
 
    شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم